måndag 30 september 2013

اروپا و فرنگ در اصل نامهای یونانی و ایرانی سرزمین وِنِدها (لهستان) بوده اند

گفته میشود اروپا (به یونانی Ευρώπη) در اساطیر یونانی بر جای مانده از عهد کهن یک شاهزاده خانم فنیقی به شمار رفته است. او دختر آگنور Agenor (قهرمانانه) - و یا در برخی از اسطوره ها فوئه نیکس Phenix- پادشاه فینیقیه بود. زئوس به شکل یک گاو نر این دختر جوان را اغوا و پس از ربودن به اروپا آورد و نام اروپا از روی نام وی بر قاره اروپا تعلق گرفت.
نام قاره اروپا در شکل ایو- اُروپا ( (Eu-oropa, ευ-οροπα) در یونانی به معنای فلات خوب و زیبا است، گرچه این وجه اشتقاق را در نیافته و معنی نامناسب پیشانی گسترده (ٍ (Eury-opeرا برای آن منظور نموده اند. در تأیید این گفته می دانیم که این معنی فلات خوب و زیبا همچنین مفهوم نام قدیمی ایرانی اروپا یعنی اَفرنگ (فَرنگ) "سرزمین زیبا و با شکوه" است. اینها همین طور یادآور و مترادف نامهای لهستان (= Lendia) به معنی جلگه مسطح و مساعد و وندیا (venetia venedia,) به معنی سرزمین زیبایان و مردم دوست داشتنی است. اما نام اروپا از سوی دیگر در زبان سکایی به شکل هَئو- روپه (hao- rupa) به معنای "دارای چهره زیبا" است که این به خوبی با نام و نشان الهه اروپا همخوانی دارد:
در اسطوره یونانی مربوط به الهه و سرزمین اروپا، چهار نام قابل توجه وجود دارد: فنیقیه (ارغوانی)، زئوس (درخشان)، اروپا (ایو- روپا) و گاونر سفید. این چهار نام همدیگر را نه در سرزمین فِنیقیه (لبنان)- که در زمان هرودوت تصور شده است- بلکه در نام سرزمین فین-ایک-یه (سرزمین زیبا) پیدا می کنند که نام لاتینی و ژرمنی سرزمین وِنِدها (زیبایان) بوده است. در این رابطه همین طور تشابه نام فین-ایک-یه با فنلاند (سرزمین "فِن= باتلاقی") صرفاً ظاهری است. اما این چهار نام اساطیری در فرهنگ و جغرافیای تاریخی سرزمین وندها (مردم زیبا و خوب) به روشنی به هم می رسند: در اینجا زئوس و الهه اروپا به ترتیب جایگزین سوانتویت Svantevit (سرور مقدس) خدای بزرگ وندها - بالتیکها و همسرش سیو (نورانی یا سفید) بوده است که از این الهه در اساطیر اسکاندیناوی تحت نام سیف (به عنوان مادر ایزد آتش و شکار ئول) به عنوان زیباترین در میان زنان یاد شده است. خود الهه زیبایی در نزد سکاها آرگیم پسه (آراسته به زیبایی بسیار) بوده است. نام اسکیتیِ (سکاییِ) هئوروپه (زیبا شکل) به عنوان نام این الهه و سرزمین اروپای اصلی و خود نام سرزمین وِنِدها (زیبایان) مرتبط است. خواهیم دید واژه سکایی و سانسکریتی هئوروپه (زیبا شکل) در نام اوستایی و سکایی تخمو-او-روپه (پهلوان سرزمین زیبا) مشهود مانده است. یونانیان در نام این الهه فقط هئوِ سکایی یعنی خوب را با ایو (خوب، زیبا) در زبان خویش جایگزین نموده اند. سرانجام در این اسطوره گاو سفید اساطیری (به زبان سلتیandero-) نامش با نام مردم آندروفاق (مردم زیبا) مربوط بوده است که نام رسمی مردم وِنِد در نزد هرودوت است. اما هرودوت به سهو این نام نیمه یونانی و نیمه ژرمنی را خالص یونانی شمرده و آن را به معنی مردم خوار گرفته است.
در این رابطه گفتنی است نام دیگر وندها یعنی آنتاها را هم می توان مردم زیبا و فرشته گونه معنی نمود. معنی دشت مساعد و مسطح نامهای لهستان در نام سکایی (اسکیتی) ائوخاتیان (مردم سرزمین مسطح) دیده میشود که نام سکایی مردم سمت لهستان بوده است. بسیار جالب است که هرودوت نام پادشاه اساطیری ائوخاتیان را لیپوکسائیس آورده است که در زبان اسلاوی- سکایی به معنی پادشاه سرزمین زیباست. بنابراین معنی نامهای مختلف وندها (آندروفاقها، آنتاها) به معانی مردم زیبا و مردم سرزمین زیبا بوده است. این معنی در کلمه اسلاواک و اسلوون که به معنی مردم نجیب و شریف و زیبا که گروههایی از وندها بوده اند باقی مانده است. کلمه اسلاو به عنوان نام عمومی ملل اسلاو در اساس ربطی با آن نداشته و مأخوذ از کلمه سکایی اسکلاو (اسکولو یعنی مردم دارای جام آیینی یا توتم بزکوهی) است. هرودوت نام لیپوکسائیس و ائوخاتیان را در اسطوره سکایی پسران تارگیتای ذکر کرده است.
این اسطوره سکایی حاوی اطلاعات مهمی در مورد قبایل باستانی بزرگ اروپای شرقی است ولی محتوی آن نه تنها هنوز کشف نشده، حتی مورد توجه کافی هم قرار نگرفته است. بنابراین من این متن ارزشمند را از کتاب معروف هرودوت پدر تاریخ می آورم. ودر این رابطه با استفاده از تجارب دیگرمحققان گذشته و به کار بردن لغات زبان های اسلاوی و سانسکریت و زبانهای ایرانی معانی نامهای سکایی را پیدا کرده و در پرانتز در مقابل نام مربوطه متن قرار داده ام. طبق طومارهای تورفان زبان سکاهای سلطنتی یک زبان ایرانی است که مخلوطی با لغات زبان سانسکریت یعنی خویشاوند نزدیک زبانهای ایرانی است:
"خود اسکیتان (مردم دارنده جام) [یا سکاها (مردم دارنده قوچ وحشی)] ادعا دارند که جوانترین مردم بر روی زمین هستند. منشاء آنها به قرار زیر بوده است. مرد نخستین که در این کشور هنگامی که آن هنوز خالی از سکنه بود، متولد شد، تارگیتای-ئوس Targitaos (پدر انسان ها) نام داشت. طبق گفته ایشان والدین این تارگیتای- که به نظر من (هرودوت) معتبر نمی رسد ، اما در واقع این گونه می گویند - زئوس و دختر رودخانه بوریستن (دنیپر) بوده است. به هر حال بنابراین گفته تارگیتای این چنین منشأیی داشته است. او خود صاحب سه پسر شد: لیپوکسائیس Lipoxais (پادشاه مردم زیبا)، آرپوکسائیس Arpoxais (پادشاه سرزمین ارابه) و جوانترین شان کولاکسائیس Kolaxais (پادشاه قبایل بسیار). در زمان حکومت آنها از آسمان ظروف طلایی مقدس در کشور سکاها نازل شد، یک گاوآهن (نماد یوئه چی ها)، یک قید (نماد هپتالان)، یک تبر (نماد تائورها) و یک پیاله (نماد سکاها). پسر بزرگترکه آنها را دید، پیش رفت و خواست که آنها را بردارد، اما وقتی نزدیک شد این اشیاء طلایی گداخته شدند. پس او از آنجا رفت. حالا برادر دوم به آنجا آمد اما باز اشیاء طلا گداخته شدند. این دو برادر از گداختن اشیاء طلایی وحشت زده شدند. اما زمانی که برادر سوم، جوانترین آنها، به آنجا رسید، آن اشیاء خاموش بود، و او آن ها را تصاحب کرده به خانه برد. برادران بزرگتر این حادثه را تفسیر [تصمیم قدرت ماوراء الطبیعه] نموده و قدرت سلطنتی سرزمینهای سکاها را به جوانترین برادر خود تسلیم نمودند.
از لیپوکسائیس، آن سکاها (اسکیتان) پدید آمدند که موسوم به ائوخاتیان (مردم جلگه گود و مسطح)هستند. از برادر میانی یا همان آرپوکسائیس، کاتیارها (مردم غیبگو و جادوگر) و تراسپیان (کسانی که سه اسب به ارابه خود می بندند) به وجود آمدند. از جوانترین ایشان کولاکسائیس سکاهای پادشاهی موسوم به پارالاتها (پیشدادیان، اَبَرفرمانروایان پیشین) پدید آمدند. همه با هم به نام نخستین پادشاهشان اسکولو[ت] (اسکلاو[ها]/ اسلاو[ها]، یعنی مردم دارنده جام) نامیده میشوند. هلنی ها (یونانیان) همه آنها را اسکیث (یعنی دارندگان جام مقدس) می نامند. این چنین می گویند سکاها در مورد منشاء خودشان".
همانطور که گفته شد نام لیپوکسائیس به معنی پادشاه مردم زیبا و خوب و نام مردمش ائوخات (مردم دشت مسطح و جلگه) مطابق با نامهای وند و لهستان است. در واقع ریشه خود نام لهستان یعنی لخ (از آلمانی lega) به معنی محل مسطح ترجمه دیگر نامهای قدیمی آن (ائوخات، ایوروپا و لندیا) است.
نام دومین پسر تارگیتای یعنی آرپوکسائیس به معنی پادشاه سرزمین ارابه است و دو قوم منسوب به او یعنی تراسپیان (کسانی که سه اسب به ارابه خود می بندند) و کاتیاران (پیشگویان، جادوگران) به ترتیب عبارتند از روس ها (مردم بیشه ها) و هنگریها (مجارها = اونگورها، پیشگویان، جادوگران). هرودوت نام این مردم اخیر را تحت نام نئور (جادوگر، پیشگو) ذکر کرده و می گوید که آنها گاهی به شکل گرگ در می آیند. می دانیم که مجارها در زمان سنت سیریل دارای همان سنت زوزه کشی همانند گرگ بوده اند. در باب نام سکایی قدیمی روس ها یعنی تراسپیان (کسانی که سه اسب به ارابه خود = -Arpo می بندند) یک اسطوره مشهور روسی این طور می گوید: سومین و جوانترین پسر تزار شده موفق شد به اهلی سه اسب دریایی شد که یکی از آنها خورشید و دومی ماه و سومی ستاره در پیشانی خود داشت. با رام کردن این سه او موفق به همه گله اسبان دریایی شد کاری دو برادر بزرگتر او بدان موفق نشده بودند.
سومین پسر تارگیتای کولاکسائیس (پادشاه قبایل بسیار) بوده که نام دیگر او به عنوان نیا-پادشاه قبایل اسکیتی (سکایی) [یا نام اساطیری دیگر موازی نام او]اسکلاو یا اسکولو یعنی شاه صاحب جام بوده است. نام معادل او در پیشدادیان ایرانی یمه خشئته (جمشید، شاه دارای جام درخشان) است که در اساطیر ایرانی نیا-پادشاه مردمانی در سمت قفقاز به شمار آمده است. از قبایل سکایی - سئورومتی که در عهد باستان در اروپای شرقی و آسیای مرکزی فرمان رانده اند اوستیها در قفقاز و کروواتها (haorovaδaen = کسانی که به طور کامل جوشن پوشیده اند) و صربها (کمانداران) در بالکان باقی مانده اند. نامهای باستانی آنها به ترتیب آلان (ماساگت، مردم دارای توتم گوزن)، رکسولان (آلانهای درخشان، آمازون = به طور کامل مسلح) و سئورومات/سرمت (کمانداران = یازیک، ایسدون) بوده است. در اوایل در قرن دوم پس از مسیح از آئلیوس راسپاراگانوس به عنوان پادشاه رکسولانهای اسکیتی و یازیکهای سئوروماتی/سرمتی نام برده شده است. از وی دو سنگنوشته در کرواسین بر جای مانده است. به گفته هرودوت، سئوروماتها دو زبانه بودند. این دو زبان، سکایی غربی (اسلاوی) و سکایی شرقی (آمازونی- ایرانی) بوده است.
نامهای آرپوکسائیس و کولاکسائیس در کتاب مقدس و قرآن به ترتیب تحت عنوان آرپاکشاد و شعیب (رهبر قبایل) پیامبر در زمین ایکه (سرزمین بیشه ها = roshia، روسیه) آمده است. یک واریانت از نامهای این پسران تارگیتای و پارالاتهایِ (حاکمان برتر نخستین) آنها در اوستا در شمار پیشدادیان (حاکمان برتر نخستین) ذکر شده اند. نامهای لیپوکسائیس (پادشاه سرزمین زیبا) در اساطیر اوستایی تخمو-اوروپه (پهلوان سرزمین زیبا) و هئوشینگه (دارای سرزمینهای خوب) آمده است و نام آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) به صورت تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه) بیان شده است. جزء اوروپه "u-rupa" (هئو- روپه، دارنده شکل خوب وزیبا) در نام اوستایی تخمو-او-روپه به وضوح شامل شکل و معنی سکایی نام الهه اروپا و خود مفهوم نام لیپوکسائیس (فرمانروای سرزمین زیبا) است.
هرودوت از سمت ژرمنها تحت دو نام سکایی و یونانی تنها از دو قوم به اسامی آریماسپیان (دارندگان اسبهای آرام، اسبان ارابه) که دارای خدای یک چشم بوده اند و هیپربوره ها (مردمان آن سوی شمال) نام برده است که به ترتیب گوتهای گپید (گوتهای دارای اسبان آرام) و نروژی ها (نور- آویگن ها= مردمان پشت شمال) بوده اند.
منابع و مأخذ عمده:
1- تاریخ ایران باستان، تألیف حسن پیرنیا 2- تاریخ هرودوت، تألیف هرودوت هالیکارناکوس، ترجمه غ. وحید مازندرانی 3- نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایران، تألیف آرتورکریستن سن، ترجمه احمد تفضلی و ژاله آموزگار. 4- ایران در عهد باستان، تألیف محمدجواد مشکور 5- دینهای ایران باستان، تألیف هنریک ساموئل نیبرگ، ترجمه دکتر سیف الدین نجم آبادی. 6- فرهنگ نامهای اوستا، تألیف هاشم رضی 7- فرهنگ لغات سانسکریت، ترجمه دکتر سید محمدرضا جلالی نائینی 8- فرهنگ لغات اوستایی، تألیف احسان بهرامی 9- سارماتها، تألیف تادئوتس سولیمیرسکی، برگردان دکتر رقیه بهزادی 10- سکاها، تألیف تامارا تالبوت رایس، ترجمه دکتر رقیه بهزادی 11- قومهای کهن در قفقاز و ماوراء قفقاز، بین النهرین و هلال حاصلخیز، تألیف دکتر رقیه بهزادی 12- قومهای کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، تألیف بهزادی.

آیا شهربانو دختر هرمزان نبوده است؟

جناب آقای یاغیش کاظمی در صفحه فرهنگ و زبانهای باستانی ایران مطرح کردند: در کتابِ «کافی» ِ «شیخ کلینی»، اشاره ی جالبی وجود دارد درباره ی لفظی ناشی از انزجار به زبان ِ پهلوی؛ جایی که «شهربانو»، نگاهِ خیره ی «عمر» را به خود میبیند، میگوید: «أُفٍّ بِيرُوجْ بَادَا هُرْمُزْ» يا در بعضی نسخ: «اُفّ (حرف اندوه) بي روي (یا پیروز) باد هرمز» يا «آه ، بیروج باذا هرمز!». ظاهراً علی (ع) ، انزجار ِ[و اندوه] سنگین ِ پشتِ این لفظ را درمیابند و دختر (شهربانو) را در انتخابِ همسر، آزاد میگذارند: «الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَسَنِيُّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «لَمَّا أُقْدِمَتْ بِنْتُ يَزْدَجَرْدَ عَلى عُمَرَ ، أَشْرَفَ لَهَا عَذَارَى الْمَدِينَةِ ، وَ أَشْرَقَ الْمَسْجِدُ بِضَوْئِهَا لَمَّا دَخَلَتْهُ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا عُمَرُ ، غَطَّتْ وَجْهَهَا ، وَ قَالَتْ : أُفٍّ بِيرُوجْ بَادَا هُرْمُزْ ، فَقَالَ عُمَرُ : أَ تَشْتِمُنِي هذِهِ ؟ وَ هَمَّ بِهَا ، فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَيْسَ ذلِكَ لَكَ ، خَيِّرْهَا رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ احْسُبْهَا بِفَيْئِهِ ، فَخَيَّرَهَا ، فَجَاءَتْ حَتّى وَضَعَتْ يَدَهَا عَلى رَأْسِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَا اسْمُكِ ؟ فَقَالَتْ : جَهَانْ شَاهُ ، فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : بَلْ شَهْرَبَانُوَيْهِ.» (الكافي، جلد : 2 صفحه : 513)
:نظر این جانب که یک نتیجه گیری از این گفتار یاغیش کاظمی است
وجود نام هرمز در رابطه با عمر و شهربانو و علی در این نوشته این شک و شبهه را پیش می آورد که آیا از هرمز این عبارت منظور هرمزان سردار خوزستانی نیست که ویکیپدیا در موردش آورده: "هرمزان (قتل در سال ۲۳ هجری) حاکم خوزستان بود. در حمله اعراب به ایران زمان یزدگرد سوم عتبه سردار عرب بر وی غالب شد. او به ناچار به شوشتر رفت و به مقاومت پرداخت اما شوشتر نیز پس از ۱۸ ماه محاصره به دست مسلمانان افتاد (رجوع کنید به جنگ شوشتر) و هرمزان را به مدینه نزد عمر فرستادند." احمد مهدوی دامغانی هم در مقاله عالمانه خود "شاهدخت و الابتار شهربانو والده معظمه حضرت امام علی بن الحسین السجاد - علیهاالسلام -: گفتار درباره مادر گرامی و نژاد و شاه زاده حضرت امام علی بن الحسین السجاد علیهما السلام" هرمز این گفته شهربانو را همان هرمزان در نظر گرفته است. در این صورت رابطه پدر و فرزندی هرمزان و شهربانو مطرح میگردد که بنا به ملاحظات سیاسی (اتهام شرکت هرمزان در قتل عمر و غیره) جای وی در روایات اسلامی با یزد گرد سوم آخرین پادشاه ساسانی عوض شده است. طرفداری قاطعانه علی ابن ابی طالب از قصاص عبیدالله بن عمر (قاتل هرمزان) گواه صادق این نظر است.
چه بنا به ویکیپدیا: "هرمزان به اسلام گروید و در امور ایران مشاور عمر بود. چون ابولولو عمر را زخم زد، عبیدالله بن عمر، بر سر هرمزان رفت و او را به‌کین پدر کشت. او به بهانه نشان دادن اسب های خود به هرمزان، او را به خانه خود دعوت کرد و در بین راه از پشت به او حمله کرد و او را از پای درآورد.[۳] قتل هرمزان تنها بدین سبب بود که عبدالرحمن بن عوف یا عبدالرحمن بن ابی بکر ادعا کرده بودند او را همراه با جفینه ترسا دیده‌اند در حالی که سلاح قاتل را در دست داشته‌اند. با این حال عموماً رفتار او را قتل شمرده‌اند و نه قصاص. زمانی که عبیدالله را بازداشت کردند، تهدید کرد که تمام اسیران خارجی مدینه و برخی از مهاجران و انصار را خواهد کشت.[۴] پس از به خلافت رسیدن عثمان، وی پسر عمر را قصاص نکرد. علی ابن ابیطالب و دیگران به شدت به او اعتراض کردند و علی تهدید کرد اگر در موقعیت مناسبی قرار گیرد، حکم قصاص را درباره او اجرا خواهد کرد.[۵] على خطاب به عمر گفت: «اين فاسق - اشاره به عبيدالله - را به خون‏خواهى هرمزان بكش كه با كشتن مسلمانى بى ‏گناه، مرتكب خطايى عظيم شده». اين ناخشنودى در او وجود داشت تا نبرد صفین كه عبيدالله از علی اجازه‌ى ورود خواست و علی به او گفت: «آيا تو كه هرمزان را به ناحق كشته‏‌اى با آنكه او به دست عموى من عباس اسلام آورده بود و پدر تو نيز از غنايم مسلمانان براى او دو هزار درهم وظيفه مقرر داشته بود، حالا انتظار دارى كه از دست من جان سالم به در برى؟» عبيدالله در پاسخ گفت: «سپاس خداى را كه ما را در وضعى قرار داد كه تو خون هرمزان را از من مى‏‌خواهى و من خون اميرالمؤمنين عثمان را».[۶] عبیدالله در نبرد صفین در کنار معاویه جنگید و کشته شد.[۷]"
دکتر احمد اقتداری در نقد سخن شفیعی کدکنی نکته سنجی جالبی در باره رابطه خانوادگی امام علی و هرمزان و شهربانو می نماید ولی به کنه این خویشاوندی راه نمی برد: "مقالتی در خصوص كتاب علی نامه در باب نقد و بررسی آن كتاب و تحسین نظرات آقای دكتر شفیعی كدكنی، دوست دانشمند و بسیاردان هوشمند و پركارمان، خاص استنتاج عالمانۀ ایشان در خصوص كشتن عبیدلله بن عمر هرمزان ایرانی و بهمن ( گویا برادرش) را و برآشفتن حضرت علی(ع) و اینكه آن حضرت به همسر عبیدلله فرموده اند مرا بر عبیدلله حقی است چه هرمزان از خاندان من بوده است و اینكه هرمزان در «سرای حسین» یعنی حسین بن علی (ع) كشته شده و این قرینه ای بر صحت روایات آنكه شهربانو دختر یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی همسر حسین بن علی (ع) بوده است كه بنا بر روایات سینه به سینۀ شاید غیرموثّق در آخرین جنگ اعراب با ایرانیان اسیر شده و به همسری حضرت سیدالشهداء در آمده و مادر حضرت علی بن الحسین امام زین العابدین حضرت سجاد (ع) بوده است. و اینكه هرمزان و بهمن برادرش (بنا بر استنتاج آقای دكتر شفیعی از علی نامه) بر سجادۀ نماز به دست عبیدلله بن عمر، فرزند خلیفه، كشته شده اند."(علی نامه و چند سؤال تاریخی از استاد شفیعی كدكنی). اشاره به نسبت خونی (پدر و فرزندی/ برادر و خواهری) هرمزان و شهر بانو در علی نامه:
در کتاب علی نامه- که در اواسط قرن پنجم هجری به سبک شاهنامه سروده شده است- در باره کشته شدن عبیدالله بن عمر در جنگ صفین، در قریب هشتاد در قریب هشتاد بیت از امام حسین (ع) و شاهدخت شهربانو نیز نام می برد و در اینجا از کشته شدن هرمزان و برادرش (یا پسرش) به عنوان برادران شهربانو به دست عبیدالله بن عمر یاد می کند. یعنی این دو نفر که به خانه امام حسین تردد داشته اند خویشاوند خونی شهربانو بوده اند. لابد یکی پدر و دیگری برادر شهر بانو بوده است که به عمد یا به سهو ساده کرده و عنوان پدری هرمزان حذف و با عنوان برادری خوبروه (بهمن) جایگزین نموده اند:
چو زن را علی دید بنواختش دلش داد و یک لخت بنواختش بدو گفت زن چیست ای بوالحسن از این حق یکی یادکن پیش من علی گفت این کشته چون زنده بود ز عمری و کوری بدی کرده بود به وقتی که چون کشته آمد عُمَر عمر بود این کشته ات را پدر ز کین پدر کشته بود، غول وار همی کرد کین پدر خواستار ز خانه بیرون جست تیغ آخته کرا دید می کشت نشناخته سوی حجره شهربانو شتافت چو مر دشمن خویشتن را بیافت هنرمند هرمز شهِ در نماز یکی با جهاندار می گفت راز برادر بُدی شهربانوی را اوی ابا آن دگر خوبروه نکوی بیاورده اسلام وقت نَبی ابا عورتان نزد رفته نزد علی به نزدیک خواهر بودندی فراز حسین شان همی داشت چون جان به ناز رسید ابن عُمَر همچو دیوانه ای به خان حسین شد چو بیگانه ای در آمد ز در تیغ کین آخته به کشت هر دو را او بنشناخته
کزین شهر بانو در آن روزگار ز بهر برادر بود او سوگوار با اندکی دقت می توان دریافت که خوبروه برادر و هرمزان پدر شهر بانو بوده است که در خانه امام حسین بوده اند. چه بسیار بعید است که در این سن خوبروه (بهمن) همراهِ هرمزان نه پسر وی بلکه برادر هرمزان بوده باشد که به خانه امام حسین رفت و آمد داشته است. اگر نام خوبروه را به معنی خوب روش و خوب منش بگیریم آن مترادف نام بهمن خبر منبع خبر شفیعی کدکنی میگردد که این خود یکی از دلایل صحت این روایت علی نامه است. مطابق اخبارالطّوال دینوری هرمزان دایی شیرویه پسر خسرو پرویز بوده است. یعنی هرمزان و دخترش خویشاوندی و همخونی با خاندان حکومتی ساسانی داشته اند. لابد دختر یزدگرد سوم و کسری نامیده شدن شهربانو به رسم توسعی بیشتر به منظور نشان دادن تعلق شهربانو به خاندان حکومتی ساسانی بوده است.
دوستمان مهدی فاطمی در باب خبر نسبت داییی هرمزان بر شیرویه به درستی تذکر دادند که مریم مادر شیرویه از روم شرقی و مسیحی بوده است؛ ولی آرتور کریستن سن در کتاب ایران در عهد ساسانیان به نقل از طبری آورده است که مادر هرمزان از خوزستان بوده و حکومت خوزستان موروثی بوده است. لذا خبر راوندی که هرمزان را داییِ شیرویه پسر خسرو معرفی کرده، در اساس نمی تواند صحت داشته باشد ولی به احتمال زیاد بنا به دلیلی چنین شایعه- خبر تاریخی از قدیم وجود داشته است. حتی یکی از اسامیی که برای شهربانو آورده اند (مقاله مریم دارا در باب بی بی شهربانو) نام مسیحی مریم است که به اعتبار شایعه- خبر راوندی نام عمه (در واقع عمه خوانده او) مریم (تلخ) دختر مئوریکیوس (تیره) امپراطور بیزانس و زن خسرو پرویز و مادر شیرویه است، شیرویه ای که در روایات (از جمله بحارالانوار) گاهی در مقام پدر شهربانو و گاهی به عنوان همسر مریم دختر قیصر روم ظاهر شده است؛ گر چه ابن اثیر در مورد اخیر اضافه می کند که مادر شیرویه دختر خاقان ترک بوده است. جالب است که نامها یا القاب شهربانو یعنی حلوه (شیرین)، سُلافه (شراب خوشگوار و ناب و شیرین) و سَلامه (صلح و صفا و آرامش)، خوله (آهوی ماده)، برّه (نیکو) و خلوه (پاک) در مجموع متضاد معنی نام مریم به معنی تلخ می باشند.
پایگاه اطلاع رسانی حوزه در این باب در باره خاستگاه شهربانو می آورد: " ب) گروهی دیگر در اینکه آیا توسط «حُرَیث بن جابر جُعفی» به اسارت در آمده و برای امام (ع) فرستاده شده است و یا در زمان حکومت عبداللّه بن عامر بن کُرَیز، پس از مرگ پدر، اسیر شد و یا در اثر خوابی که دید خود را در سِلک اسیران در آورد و واقعه ای شبیه به نرجس، شاهزاده رومی، برای او ذکر کرده اند."
از گزارش دوستی که کتاب عروس آل رسول تألیف حسین حلوائیان را؟ خوانده، و از متن این کتاب از مسلمان شدن شهربانو در خواب و فرارش به سمت روم شرقی و به اسارت مسلمانان افتادنش به اختیار خویش را- که با خبر فوق پایگاه اطلاع رسانی حوزه همخوانی دارد- به یاد دارد، معلوم میگردد که داستان اولیه منسوب به نرجس (به یونانی یعنی گل معطر و بیهوش کننده) مادر امام مهدی موعود در اساس ملهم از روایات متعلق به شهربانو و عمه خوانده اش مریم دختر مئوریکیوس امپراطور روم شرقی بوده است. در مجموع چنین معلوم میشود که داستان آوردن سه دختر اسیر یزدگرد سوم به پیش عمر در واقع مربوط به آوردن مریم و ندیمه هایش از روم شرقی به دربار خسرو پرویز بوده است که این خاطره بعداً با موضوع آوردن هرمزان و دخترش (یا دخترانش) به پیش عمر، همدیگر را تداعی گر شده و مخلوط گردیده است. این احتمال هم وجود دارد که پدر هرمزان به عنوان حاکم خوزستان با یکی از این ندیمه های بیزانسی مریم وصلت نموده و هرمزان نتیجه آن بوده باشد که از اینجا نسبت دایی شیرویه بودن به هرمزان داده شده است.